چرا علامه طباطبایی دیوان شعر خود را به آتش کشید؟
این پرسش در اذهان بسیاری هست که چرا حضرت علامه، در اواخر عمر مبارک خویش، سرودههای خود را از اطرافیان بازخواستند و همه را یکجا از میان بردند؟ اما در این میان دوستان و نزدیکان،بعضی اشعار باقیمانده که بعدها منتشر شد. اگرچه حکمت کار استاد برای همگان، پنهان ماند. در آن سالها پس از ارتحال مرحوم علامه، ابیاتی از مثنوی «نقش بدیع» یا «اسرار مکتوم» غزالی مشهدی (شاعر شیعی در گذشته 980 هـ.ق) به نام ایشان منتشر شد که بعدها هم این انتساب نادرست تکذیب شد.
سالهای بعد توسط دوستان و نزدیکان اشعاری در کتابها و مجلات گوناگون به صورت پراکنده چاپ میشد که بعضی منتسب به ایشان خوانده میشد و بعضی به صورت قطعی، از ایشان نقل میشد. این رویه ادامه داشت تا آنکه بازماندههای اشعار علامه که در دست شاگردان نزدیک و مریدان ایشان بود، به همت یکی از طلاب پژوهشگر، آقای «سید علی تهرانی» جمعآوری گردید. مجموعه گردآوری شده با عنوان «ز مهر افروخته» ناگفتههای نغز همراه با کاملترین مجموعه اشعار علامه طباطبایی بود که در سال 81 توسط انتشارات سروش و با همکاری سازمان تبلیغات اسلامی آذربایجان شرقی منتشر شد. این اثر که به تأیید علمای بزرگ و نزدیکان حضرت استاد رسیده بود، با استقبال فراوانی در بازار نشر روبرو شد. ضمن اینکه در ابتدای کتاب مرقومهای نیز توسط حضرت آیتالله «فاطمینیا» درباره صحت ناگفتههای نغز و مجموعه اشعار درج گردید که حس اطمینان مخاطبان را نسبت به گفتار گردآورنده افزایش میدهد.
این مجموعه، تنها اثر بازمانده از تأملات ادبی و بیان نظم و اشعار نغز استاد است. در بخش مجموعه اشعار در این کتاب با عنوان «المیزان منظوم» آورده شده و به پیوست آن توضیحات کوتاهی درباره اشعار توسط گردآورنده درج گردیده است.«المیزان منظوم» دارای 22 شعر از علامه است که در قالبهای مختلف غزل، قصیده، مثنوی، دوبیتی و مخمس سروده شده است. اشعار روان و پرمحتوایی که میتوان روزها و ماهها با آن زیست و با اندیشه در آن، در حاصل یک عمر دانشاندوزی، تفکر، عبادت و ریاضتهای سخت و سوزان آن فرزانه دوران شریک شد. اشعار حاکی از روانی طبع و صداقت بیان دارند. در این مقال تنها به دو شعر آن بزرگوار همراه با توضیح و دلیل و زمان سرودن اشاره میشود.
توضیح بعضی اشعار توسط خود علامه نوشته شده و در اختیار شاگردان و نزدیکان وی بوده است. در اشاره یکی از اشعار با عنوان «آنچه خدا خواست همان میشود» حضرت علامه آوردهاند: «در ایام تحصیل که در نجف بودم، مدتی ارتباط با ایران به سختی برقرار بود که موجب فقد زمینه مالی و کمبود وسایل اولیه رفاه میشد. علاوه، گرمی هوا در نیمی از سال، برای ما مشکلات بیشتر فراهم میکرد. به همین جهت روزی خدمت آیتالله قاضی رسیدم و قصه دل با او گفتم، ایشان نصایحی فرمودند. آنگاه که از خدمت استاد مراجعت کردم، گویی آنچنان سبکبارم که در زندگی هیچگونه ملالی ندارم و مضمون پند ایشان را به صورت شعری درآوردم.»
دوش که غم پرده ما میدرید
خار غم اندر دل ما میخلید
در بَرِ استاد خرد پیشهام
طرح نمودم غم و اندیشهام
کاو به کف آیینه تدبیر داشت
بخت جوان و خرد پیر داشت
پیر خرد پیشه و نورانیام
برد ز دل زنگ پریشانیام
گفت که «در زندگی آزاد باش!
هان! گذران است جهان شاد باش!
رو به خودت نسبت هستی مده!
دل به چنین مستی و پستی مده!
زانچه نداری ز چه افسردهای
و زغم و اندوه دل آزردهای؟!
گر ببرد ور بدهد دست دوست
ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست
ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم
کج نشود دست قضا را قلم
آنچه خدا خواست همان میشود
وانچه دلت خواست نه آن میشود
برچسب : نویسنده : محمدحسین nooremojarrad بازدید : 222
مسأله وحدت وجود در بیان امام صادق علیه السلام علامه طهراني (روحي لتراب مرقده فداه) در جلد هيجدهم كتاب امام شناسي بيان ميدارند: جعفر صادق عليه السلام گفت: بلي اي جابر اين را من گفتم و عقيدهام چنين است. جابر سوال كرد: تو كه ميگوئي: خدا در همه جا هست ناگزير بايد تصديق كني كه خدا در همه چيز نيز هست! جعفر صادق عليه السلام جواب مثبت داد. جابر گفت: در اين صورت گفتۀ آنهائي كه ميگويند: خالق و مخلوق يكي است بايستي صحيح باشد. چون وقتي قائل بشويم كه خداوند در همه چيز هست بايد تصديق كنيم كه هر چيز و لو سنگ و آب و گياه خداست. جعفر صادق عليه السلام گفت: اين طور نيست و تو اشتباه ميكني و خدا در سنگ و آب و گياه هست، ولي سنگ و آب و گياه خدا نيست، همانطور كه روغن در چراغ هست ولي چراغ روغن نميباشد. خداوند در هر چيز هست اما براي اين كه آن چيز اولاً به وجود آيد و ثانياً به زندگي جمادي يا گياهي يا حيواني ادامه بدهد و باقي بماند و از بين نرود. مايۀ روشنائي چراغ يعني بقاي آن روغن و فتيله است، اما چراغ، روغن و فتيله نيست. روغن و فتيله براي خلق كردن شعله در چراغ است، و چراغ نميتواند دعوي كند كه چون روغن و فتيله در او ميباشد پس او روغن و فتيله است، و محال ميباشد كه مخلوق كه از طرف خالق به وجود آمده بتواند خالق بشود. و تمام كساني كه در گذشته عقيده به وحدت خالق و مخلوق داشتند، فريب شكل ظاهري استدلال خود را ميخوردند. آنها ميگفتند كه چون خالق در هر چه در اين جهان وجود دارد هست پس هر چه در اين جهان وجود دارد خداست. اگر اين عقيده صحيح ميبود بايستي هر يك از موجودات اين جهان داراي قدرت خدائي باشند چون خدا هستند. اما در سراسر جهان يك موجود نيست كه داراي قدرت خدائي باشد. آيا هيچ يك از كساني كه اين عقيده را داشتند توانستند حتّي يك سنگريزه را بهوجود بياورند؟! زيرا لازمۀ وحدت خالق و مخلوق اين است كه انسان هم خدا باشد، و لازمۀ خدائي انسان اين است كه بتواند كارهائي را كه خداوند ميكند به انجام برساند و با يك «كُنْ» يك جهان بيافريند و از يك قطره يك انسان به وجود بياورد. آيا هيچ يك از كساني كه عقيده به وحدت خالق و مخلوق دارند و در نتيجه خود را خدا ميدانند تا امروز توانستهاند كاري بكنند كه آشكار شود داراي صفات خدائي هستند؟! وقتي به آنها گفته ميشود: شما كه خود را خدا ميدانيد يكي از كارهاي خدا را بكنيد تا اينكه ما يقين حاصل نمائيم كه خدا هستيد، ميگويند كه ما خدا هستيم اما اطّلاع نداريم كه خدا ميباشيم. و آيا اين حرف بدون منطق را كه به گفتۀ كودكان شبيه است ميتوان پذيرفت؟!
برچسب : نویسنده : محمدحسین nooremojarrad بازدید : 276